جدول جو
جدول جو

معنی ساله من - جستجوی لغت در جدول جو

ساله من
(لِ مِ)
برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سال مه
تصویر سال مه
حساب سال و ماه، تاریخ، برای مثال شدش فرامش آن سال مه که شهر تو را / فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان (مسعودسعد - لغتنامه - سال مه)
فرهنگ فارسی عمید
(مَهْ)
تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان). ماه و روز. (جهانگیری). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج) :
شدش فرامش آن سال مه که شهر ترا
فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان.
مسعودسعد (از آنندراج).
رجوع به سال و مه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
مجمع الجزائر ملانزی که در سال 1914 میلادی تقسیم شد و قسمتی از آن تحت استیلای انگلیس درآمد، (قسمت شرقی آن بسیار مهم است و 100300 تن سکنه دارد. حاکم نشین آن تولاژی است.) و قسمتی از آن به آلمان تعلق گرفت این قسمت در سال 1914 میلادی زیر نظر و حکومت استرالیا درآمد. در آنجا، نارگیل، صدف، چوب به دست می آید. جنگهای بزرگ هوایی مابین آمریکا و ژاپن در سال 1942 در این جزیره واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ)
پسر و جانشین داوید. او از سال 973 تا 935 قبل از میلاد حکومت کرده است. او هم ّ خود را مصروف زیبایی دول خود و ترتیب کلیسای بیت المقدس کرده است. عقل و استعداد او در شرق افسانه شده است. آداب و رسوم او مربوط به سه کتاب کلیسایی بیبل است
لغت نامه دهخدا
(لِ مَهْ)
سال قمری باشد و آن سیصد و پنجاه و چهار روز است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرغی است که آنرا بعربی عقاب گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ تَ)
آنکه تن صاف و پاکیزه دارد. پاکیزه تن. پاکیزه پیکر. امرد:
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی.
خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 679)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال من
تصویر مال من
منیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده تن
تصویر ساده تن
((~. تَ))
پاکیزه تن، امرد
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کره اسبی که دو سال و نیمه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
به حال آمدن، فربه و تندرست شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی بند
فرهنگ گویش مازندرانی
سال و ماه، تمامی روزهای سال، روزگار، گذشت زمان
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد، از محله های اطراف بقعه ی شیخ موسی در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی